تفسيرالميزان, در پرتو جامعيت و روح معنوى وتحقيقى نويسنده آن, به
امتيازهايى دست يافت كه كم تر تفسيرى در قرن اخير, بدان دست يافته است.
در كنار ژرفكاويهاى تفسيرى و ارائه نظرگاههاى كلامى, اجتماعى, تاريخى,
اخلاقى, سياسى و فلسفى در مجالهاى مختلف, بدون درآميختن تفسير وحى با ساير
آراى علمى, يكى از موفقيتهاى مهم (الميزان), طرح عالمانه قرآن درمحافل
فكرى و علمى و حوزوى است.
شك نيست كه پيش ازآن نيز قرآن از كرامت واهميت برخوردار بوده است, ولى گاه
تكريمى كه از حدّ تبرّك و تيمّن واستشهاد فراتر نمى رفته است و نقل حديث,
محور اصلى شناخت اصول و فروع به شمار مى آمده است, ولى علامه طباطبايى با
اهتمام به شناخت وحى و بازشناسى معارف دين در پرتو آيات قرآن, نگــاههـاى
بسيـارى را متوجـه اين منبع نورانى
كرد, تا در تيرگى فتنه ها ونابسامانى انديشه ها و ابهام نقلها, بدان رو آورند.
اكنون با گذشت دهها سال از تدوين (الميزان), مى توان شاهد تحول رويكرد
حوزه هاى علمى به قرآن بود و البته علامه اين توفيق را ارزان به دست
نياورد, بلكه پشتوانه او دراين راه, تلاش و جدّيت و صبر و شكيبايى بود.
از مهم ترين تأثيرهايى كه (الميزان) بر پژوهشهاى قرآنى شيعه برجاى گذاشته است, مى توان به موارد زير اشاره كرد:
1. سپردن نقش محورى واصلى در تبيين و تفسير مفاهيم وآيات قرآن, به خود قرآن (تفسير قرآن با قرآن).
2. پايه گذارى تفسير موضوعى وجست وجوى نظر قرآن نسبت به رويدادها, موضوعات و دستاوردهاى فكرى جديد بشرى.
3. درآميختن تفسير نقلى و عقلى و ارائه روشهاى ويژه براى كاربرد خرد در فهم معرفت دينى و تعيين قلمرو حضور عقل ونقل در تفسير.
4. جداسازى بحثهاى تفسيرى سره ازمباحث جنبى و پيرامونى درتفسير قرآن.
5. پيرايش روايات تفسيرى صحيح, ازاخبار و روايات اسرائيلى كه درتفاسير
روايى پيشينيان, كم تر به اين مهم توجه مى شد و همچنين محك زدن ارزش
روايات با قرآن وعقل, وجرأت يافتن پژوهشگران دوره بعد برجرح و تعديل
روايات تفسيرى.
6. پرهيز از دخالت دادن گرايش عملى خاص مفسر در تفسير قرآن و بيش تر تكيه داشتن برخود قرآن در فهم قرآن.
7. خارج شدن مباحث تفسيرى از دايره فهم گروهى معين وكوشش در بيان مفاهيم وموضوعات قرآنى و دينى با روشن ترين و روان ترين بيان.
8. كشف نيازها ومقتضيات زمانى و برجسته نمودن بعد اجتماعى و سياسى قرآن.
9. دورى از تفصيل و زياده گويى درمبهمات قرآن و در پيش گرفتن روش خاموشى در برابر ناگفته هاى وحى (سكوت عمّا سكت اللّه عنه).
10. نماياندن توانايى قرآن در حلّ مسائل فكرى وعملى جوامع انسانى.
11. ارائه ديدگاهها و آراء تفسيرى نو, در زمينه مبانى ابزار ومفاهيم
تفسيرى وعلوم قرآنى, مانند مرزبندى ميان تفسير, تطبيق, تأويل, مفهوم,
محكم, متشابه و….
هركسى كه به منظور دريافت پيام وحى برآستانه قرآن مى نشيند, بايد پيشاپيش,
به يك دسته آگاهيها آراسته باشد. چه اين كه هركس به فراخور دانش ويافته
هاى علمى خويش به نكته هاى معرفتى قرآن دست مى يابد.
نظريه پردازانى چون محمد عبده و رشيدرضا به پيروى از پيشينيان, شمار
دانشهايى را كه دانستن آنها براى مفسر قرآن ضرورى است, به سيزده علم
رسانده اند كه عبارت هستند از:
(علم لغت, صرف, اشتقاق, نحو واعراب, اسلوب, قراءت, كلام, اصول فقه, اسباب نزول, ناسخ و منسوخ, درايه, روايات تفسيرى و احوال بشر و… )
ولى علامه طباطبايى ازاين پا را فراتر نهاده وافزون برآنها, علم عرفان, كلام و فلسفه را نيز جزو مبادى تفسير قرارداده است.
بدين گونه است كه تفسير الميزان, تراويده ذهنى است كه عرصه هاى مختلف
عرفانى, كلام و فلسفه و حديث را در نورديده و با طى اين طريق, به آستانه
قرآن عروج كرده است.
شهيد دكتر بهشتى كه ازشاگردان علامه است و خود به كارتفسير و تدبّر در
قرآن توجه ويژه داشته, از ثمربخشى و درستى اين مبنا بدين گونه دفاع كرده
ونوشته است:
(دركتابهاى فلسفه وكلام معمولاً ازچهارگونه توحيد درباره خدا صحبت شده است: (توحيد ذاتى, توحيد صفاتى, توحيد افعالى و توحيد عبادى)
ازاين چهار نوع توحيد, توحيد افعالى و توحيد عبادى مستقيماً وبه سادگى
ازآيات قرآن فهميده مى شود. توحيد ذاتى و صفاتى را به اين سادگى نمى توان
به قرآن مربوط كرد. اگر بدون آشنايى با بحثهاى ظريف فلسفه و عرفان در قرآن
بنگريم, شايد حتى به يك آيه هم برنخوريم كه مستقيماً اين مفاهيم دقيق
توحيدى را به ذهن آورد, ولى اگر پس از آشنايى با اين معانى بس ظريف فلسفه
وعرفانى به آيات قرآن رو آوريم و درآنها تدبر كنيم, درمى يابيم كه قسمتى
از آيات با اين معانى پيوند جالب دارند.) 1
آثار استادانى چون شهيد مطهرى, جوادى آملى, مصباح يزدى, حسن زاده آملى, كه
جملگى از شاگردان علامه به شمار مى آيند, پُر است از تأمّلات در زمينه
عرفان, كلام, فلسفه و قرآن, بى آن كه قرآن را درخدمت ديدگاههاى فلسفى و
عرفانى خويش گرفته باشند, چه اين كه آنان همواره اين سخن استاد را به ياد
داشته اند كه مى فرمود:
(فيلسوفان به سان متكلمان در ورطه تطبيق وتأويل افتاده اند و آياتى از
قرآن را كه ظاهرشان با مسلمات فلسفه ـ به معناى عام آن ـ سازگار نبود
تطبيق و تأويل كرده اند… .) 2
شهيد بهشتى در تأييد اين كه دخالت دادن پيش فرضهاى كلامى, عرفانى و فلسفى در تفسير قرآن, ناروا مى باشد, نوشته است:
(دربسيارى ازكتابهاى فلسفه و عرفان اسلامى, اين آهنگ به چشم مى خورد كه
انديشمندان مسلمان درمباحث مختلف فلسفى, كم يا بيش در صدد آن بوده اند كه
رأى عمومى فلاسفه يا احياناً رأى خاصى را كه خود دريك موضوع فلسفى دارند,
با تعليم قرآن هماهنگ معرفى كنند; گويى مى خواسته اند به اين وسيله
براعتبار مطلب خود بيفزايند, يا لااقل آن را از تهمت مخالفت با دين تبرئه
كنند, ولى اين تطبيقها يا استنادها غالباً با معنى متعارف آيات قرآن
سازگار نيست.) 3
درنظر علامه, فلسفه وكلام, معارف بيرونى اند كه دركار زايندگى و آرايندگى
عقل و ذهن مفسر, نقش مؤثر دارند ونه فراتر ازاين, بدين سبب علامه و پيروان
او آموزه هاى اين علوم را نيز جزء حوزه داورى و قضاوت قرآن دانسته و درستى
يا نادرستى آن را با عيار قرآنى محك زده اند كه به نقل دو نمونه دراين
مورد مى پردازيم:
1. در تفسير آيه: (الذين يؤمنون بالغيب… وبالاخرة هم يوقنون )(بقره/ 4 ـ
3), علامه, نظر پاره اى از فلاسفه غرب را, كه ابزار شناخت را تنها حس و
تجربه مى دانند, با پنج دليل رد كرده و سپس ديدگاه قرآن را با استفاده
ازآيه يادشده, چنين ابراز داشته است:
( قرآن به پيروى از عقل سليم و خرد ناب, بر اين نكته ترغيب مى كند و تأكيد دارد كه به حس تنها نبايد بسنده كرد.) 4
2. شهيد دكتر بهشتى دركتاب خدا از ديدگاه قرآن, پس از نقل راههاى ارائه
شده از سوى متكلمان و فيلسوفان براى شناخت خدا, در جست وجوى نظر قرآن برمى
آيد, تا در پرتو آن سره وناسره اين آراء را محك بزند. او مى نويسد:
(از راههايى كه براى اثبات وجود صانع در فلسفه ذكر كرديم, راه ارسطو
وهمفكران او, با راهى كه ازآن به عنوان راه قرآن ياد كرديم, هم آهنگ است…
.)
وى سپس به بررسى ديدگاه ملاصدراى شيرازى مى پردازد واستدلال او به پاره اى
از آيات قرآن در اثبات برهان صديقين را نادرست مى شمارد, زيرا ملاصدراى
شيرازى براى اثبات وجود خداوند به اين سه آيه مباركه استدلال كرده است:
1. (شهد اللّه انّه لااله الاّ هو والملائكة واولوا العلم قائماً بالقسط لا اله الاّ هوالعزيز الحكيم) آل عمران/ 18
خدا وفرشتگانش وهمه دانايان, عادلانه گواهى مى دهند كه به جز او خدايى نيست, جز او كه گرانقدر وكاردان است.
2. (اللّه نور السّموات والأرض…) نور/ 35
خداوند روشنى آسمانها و زمين است…
3. (سنريهم آياتنا فى الآفاق و فى انفسهم حتى يتبيّن لهم انّه الحقّ اولم يكف بربّك انّه على كلّ شئ شهيد) فصلت/ 53
به زودى نشانه هاى خود را در كرانه هاى جهان و درخود آنان, به آنان نشان
خواهيم داد, تا براى آنها آشكار شود كه (او) حقّ است. آيا همين اندازه
كافى نيست كه خداى تو بر هر چيز گواه است؟
وى پس از بيان شيوه استدلال فيلسوف شيرازى به اين سه آيه, سومين آيه را به
دليل سياق آيات, براى استناد و ادّعاى صدرالمتألهين مناسب نمى داند ومى
نويسد:
(درآيه 53 سوره فصلت اصولاً جاى اين سؤال هست كه آيا اين آيه مى تواند به
مسأله ما مربوط باشد, يا براى روشن شدن اين مطلب بايد به رديف آياتى كه
آيه مزبور درميان آنها قراردارد, توجه كنيم… با توجه به رديف آيات, اينك
اين سؤال هست كه آيا ضمير در جمله (أنّه الحقّ) به قرآن برمى گردد, يا به
خدا, يا به چيز ديگر؟ رديف آيات ايجاب مى كند كه ضمير او به قرآن برگردد…
بنابراين اصولاً اين آيه درمورد حق بودن و ازجانب خدا بودن قرآن است, نه
درباره حق بودن خدا… به اين ترتيب, آيه مزبور, اصولاً به مباحث ديگرى از
تعاليم اسلامى مربوط مى شود وديگر جاى آن نمى ماند كه بگوييم, به كدام يك
از راههاى مبدأ شناسى مربوط شود.) 5
ييكى از مبانى قرآن شناختى علامه طباطبايى اين است كه قرآن درفهم خود مستقل است; زيرا:
(قرآن خود را تبيان و بيانگر همه چيز معرفى كرده است: (انا انزلنا عليك
الكتاب تبياناً لكل شئ) پس نشايد كه قرآن تبيان وبيانگر همه چيز باشد, ولى
بيانگر خويش نباشد و نيز قرآن كتاب (هدايت) , (فرقان) [جداكننده حق از
باطل] و (نور) معرفى شده است: (هدى للنّاس وبينات من الهدى والفرقان) .
(انا انزلنا اليكم نوراً مبيناً… )
چگونه مى شود كه قرآن هدايتگر, برهان, فرقان ونور روشنگر براى مردم باشد,
ولى نياز مردم به فهم خودش را كه مبرم ترين نيازهاست برآورده نسازد. 6
پى آمد اين مبنا پايه گذارى روش تبيين قرآن با قرآن است كه نمونه آن را فقط دراخبار خاندان رسالت مى توان سراغ گرفت. 7
علامه خود دربيان روشهاى تفسيرى و روش بايسته اى كه خود ازاين ميان برگزيده است, چنين مى نويسد:
(تفسير واقعى قرآن, تفسيرى است كه از تدبر درآيات واستمداد درآيه به آيات
مربوط ديگر به دست آيد. به عبارت ديگر, درتفسير آيات قرآنى يكى از دو راه
را در پيش داريم:
الف: تفسير آيه به تنهايى با مقدمات علمى و غيرعلمى كه نزد خود داريم.
ب: تفسير آيه به يارى رواياتى كه ذيل آيه ازمعصوم رسيده است.
ج: تفسير آيه با استمداد ازتدبر و استنباط معنى آيه ازمجموع آيات مربوط واستفاده از روايات درحدّ امكان.
قرآن با قرآن تفسير مى شود, نه با رأيِ تفسير كننده و من اين روش را از استادمان (قاضى) فراگرفتم…) 8
پس از علامه, شاگردان و پيروان مكتب تفسيرى او با الهام از همين روش به تفسير قرآن تداوم بخشيدند.
استاد جوادى آملى علاوه براين كه روش يادشده را دركار تفسير قرآن مورد استفاده قرار داده است, درتأييد آن مى نويسد:
(قرآن كريم در تفسيرش روش خاصى را نشان مى دهد كه مى شود با آن روش خاص
وممتاز, محتواى قرآن را بررسى كرد وفهميد وآن روش اين است كه ازخود قرآن
پى به خود قرآن ببريم. او به خارج نيازى ندارد كه امور ديگرى آن را روشن
كند, به چيزى غيراز خودش محتاج نيست, تا آن چيز محتواى قرآن را آشكار كند.
نه نيازى به چيز ديگر دارد ونه مى شود چيزى را بر او تحميل كرد….
اما سراين كه قرآن نيازى به چيز ديگرى در تفسير و روشن شدن ندارد, اين است
كه خداى متعال قرآن را به عنوان نور معرفى كرده است. فرمود: ما نور
فرستاديم واين كتاب, نور و روشن است…
همچنين خداى متعال قرآن را شفاى آنچه در دلها وافكار است, معرفى كرده است:
(وننزل من القرآن ما هو شفاء…) (اسراء/82) پس اگر چيزى خودش ذاتاً شفا
باشد, يعنى هم منزه از بيمارى است وهم بيمارى را درمان مى كند… ) 9
استاد مصباح يزدى, علامه را آغازگر راهى مى داند كه به وسيله نگارش
تفسيرالميزان, فرا روى قرآن پژوهان گشوده است وبا الهام ازهمين روش علامه,
پيشنهاد مى كند كه تمام معارف قرآن بايد براساس علمى و به گونه اى موضوعى,
سازواره منظم پيدا كند و تمامى آيات مربوط به آن موضوع در يك جا گردآورى
شود:
(براى دسته بندى معارف قرآن بايد نظام خاصى را براى موضوعات درنظر بگيريم.
آن گاه براى هر موضوعى آياتى را پيدا كنيم ودركنار يكديگر قراردهيم و بعد
درباره آنها بينديشيم واز همديگر براى روشن شدن نقطه هاى ابهامى كه
احياناً وجود دارد كمك بگيريم; يعنى (تفسير القرآن بالقرآن), همان راهى كه
علامه بزرگوار طباطبايى درتفسيرالميزان نشان داده اند و عمل كرده اند.) 10
از ديگر تفاسيرى كه با الهام از روش علامه به كار تفسير پرداخته اند , تفسير (كاشف) است كه مى نويسد:
(ازآن جا كه پاره اى از قرآن, پاره ديگر را تفسير مى كند, سعى ما برآن
خواهد بود كه قرآن را با قرآن تفسير كنيم و در پذيرش نظريه ها و آراء
تفسيرى درمعانى ظاهرى وباطنى, قرآن را ميزان قرار دهيم; چرا كه قرآن خود
ميزان است.) 11
درتفسير (الفرقان فى تفسيرالقرآن) نيز تأثير اين روش تفسيرى را شاهديم
ونحوه استدلال تفسير فرقان براى اثبات بايستگى و درستى تفسير قرآن به
قرآن, به قدرى نزديك به استدلال علامه درتفسيرالميزان است كه ما را از
يادكرد آن بى نياز مى كند. 12
اكنون نمونه هايى ازتأثيرپذيرى مفسران را از روش تفسيرى علامه, مورد توجه قرار مى دهيم:
n شهيد مطهرى, ذيل آيه: (وقاتلوا الذين لايؤمنون باللّه ولا باليوم
الآخر…) كه بيانگر حكم جهاد با اهل كتاب است, پرسشهايى را درمفهوم و تفسير
اين آيه طرح مى كند. از جمله اين كه:
آيا منظور ازجهاد, جهاد ابتدايى است يا جهاد دفاعى؟
وى براى پاسخ به پرسش يادشده, ازآيات قرآن مدد گرفته است, مانند:
* (وقاتلوا فى سبيل اللّه الذين يقاتلونكم ولاتعتدوا انّ اللّه لايحبّ المعتدين) بقره/ 190
* (… وقاتلوا المشركين كافّة كما يقاتلونكم كافّة واعلموا انّ اللّه مع المتقين) توبه/ 36
* (قل يا اهل الكتاب تعالوا الى كلمة سواء…) آل عمران/ 64
* (وقاتلوهم حتى لاتكون فتنة ويكون الدين كلّه للّه…) انفال/ 39
* (ومالكم لاتقاتلون فى سبيل اللّه والمستضعفين من الرجال والنّساء والولدان…)
از اين آيات چنين نتيجه مى گيرد كه اسلام تنها در چند مورد اجازه جنگ وجهاد داده است:
1. درصورتى كه مسلمانان مورد حمله وتهاجم واقع شوند; (چون او با شما مى جنگد شما با او بجنگيد).
2. اگر كسانى نسبت به گروه و افرادى ازانسانها ظلم كنند, مسلمانان مى
توانند ازآن ستم جلوگيرى كنند و افراد را از زير سلطه و ستم آزاد كنند كه
اگر اقدام به آزادى آنها نكنند, كمك به ظالم به شمار مى آيد.
3. براى جلوگيرى از فتنه و نيرنگهاى دشمنان در درون مسلمانان. 13
n استاد مصباح يزدى در تفسير آيه مباركه: (وما خلقنا السّماء والأرض وما
بينهما لاعبين. ما خلقناهما الاّ بالحقّ) (دخان/ 38 و 39) مى نويسد:
(اكنون ببينيم منظور ازاين كه جهان به حق آفريده شده و آفرينش آن باطل نيست چيست؟)
سپس موارد كاربرد واژه حقّ را بررسى مى كند و مى نويسد:
(درميان معانى (حق) آنچه متناسب با اين جا هست و شواهدى هم ازآيات دارد,
اين است كه آفرينش جهان كارى است داراى هدف شايسته, در مقابل كار لعب ولهو
وباطل كه هدف شايسته ندارد.
دليل اين مطلب چيست؟ اولاً, معانى مختلف كلمه حق را يكى پس از ديگرى بررسى
كرديم, ديديم هيچ كدام با مورد آيه تناسب ندارد وفقط اين معناست كه تناسب
دارد, ولى دليل بالاتر آن, اين است كه خود آيه, حقّ را درمقابل لهو و لعب
قرارداده, مى گويد:
(از روى بازيچه نيافريديم, بلكه از روى حقّ خلق كرديم.)
آن گاه براى اثبات اين مطلب كه دو واژه (لهو و لعب) به معناى كار بيهوده و
بى هدف است, از آيه مباركه: (وماخلقنا السماء والأرض ومابينهما لاعبين. لو
أردنا ان نتّخذ لهواً لاتّخذناه من لدنّا إن كنّا فاعلين) (انبياء/ 16 و
17) وآيه مباركه: (انّما الحيوة الدنيا لعب و لهو…) (محمد/ 36) وآيه :
(وماالحيوة الدّنيا الاّ لعب ولهو…) (انعام/ 32) سود مى جويد ودر فرجام
نتيجه مى گيرد:
(بنابراين منظور ازاين كه آفرينش جهان حق است, نه باطل ولهو و لعب و عبث,
اين است كه داراى هدف شايسته اى مى باشد كه برآن مترتب مى شود, نه اين كه
خداى متعال, جهان را بى هدف و از سر بازى و سرگرمى آفريده باشد; زيرا چنين
كارى در شأن حكيم على الاطلاق نيست.) 14
n استاد ناصر مكارم شيرازى, در بحث ازمعجزات پيامبر وموضوع (شقّ القمر) از
ميان دونظر, احتمال وقوع چنين حادثه اى را به عنوان يكى ازمعجزات پيامبر,
موافق ديدگاه قرآن مى داند واين سخن را از طريق تفسير قرآن به قرآن اثبات
مى كند و مى نويسد:
(درخود اين آيات, قراين روشن براين معنا وجود دارد, از جمله:
1. (وانشقّ القمر) به صورت ماضى ذكر شده است كه دليلى بر وقوع چنين كارى است.
2. آيه دوم كه مى گويد: (وان يروا آية يعرضوا و يقولوا سحر مستمر) بهترين
گواه اين معناست; زيرا مشاهده آيه واعراض كردن ازآن و نسبت سحر به پيامبر
دادن, همه اينها نشان مى دهد كه معجزه اى دركار بوده است.
3. از جمله: (وكذبوا واتبعوا اهواءهم) كه درآيه سوم بود, خبر از تكذيب
آنها نسبت به پيامبر اسلام حتى بعد از مشاهده اين معجزه مى دهد كه اگر
اعجازى دركار نبوده, اين تعبيرها به هيچ وجه درست نبود…
تنها چيزى كه دراين جا ممكن است به عنوان قرينه اى بر وقوع اين حادثه در
آينده ذكر شود, قرار گرفتن نزديكى قيامت دركنار شق القمر است كه مى فرمايد:
(اقتربت الساعة وانشق القمر) به خصوص اين كه هردو به صورت فعل ماضى ذكر
شده است, ولى همان گونه كه جمعى از مفسران گفته اند, نزديك شدن قيامت با
ظهور پيامبر اسلام حاصل شد…
ولذا در آغاز سوره انبياء مى خوانيم: (اقترب للناس حسابهم وهم فى غفلة معرضون)
حساب مردم نزديك شده است درحالى كه آنها در غفلتند و روى گردان) 15
عبدالعلى بازرگان دركتاب (نظم قرآن) دربحث مفهوم حروف مقطعه قرآن 16 و سيد
على اكبر قرشى دركتاب (نگاهى به قرآن) ومبحث مفهوم عالم (خلق) و (امر), از
ديگر پژوهندگانى هستند كه به صراحت, آراء تفسيرى علامه را نقل وبه عنوان
نظر برتر انتخاب كرده اند. 17
از فراگيرترين آثارى كه الميزان, بر حوزه قرآن پژوهى شيعى برجاى نهاد,
رهيافت قرآن به درون اجتماع و متن داد و ستدهاى فرهنگى حوزه هاى معرفت
دينى بود.
هرچند نهضت جديد تفسيرى كه ويژگى آشكار آن وارد كردن قرآن در عرصه زندگى و
عينيت جامعه و اثبات توانايى دين در ارائه راهكارهاى زندگى ونظام دنيوى
بود, در حوزه هاى ديگر آغاز شده بود; اما پيش از ورود الميزان در عرصه
فرهنگ شيعى, اقبال چندانى به دستاوردهاى اين نهضت صورت نگرفته بود. ازاين
رو, تفسير الميزان, نردبانى براى آمدن بر بام نهضت جديد تفسيرى به شمار مى
آيد.
بحثهايى چون: اسباب رويكرد انسان به زندگى اجتماعى, ماهيت اجتماع, اثر
اخلاق درهنجارها و نابهنجاريهاى اجتماعى, اصالت فرد يا جامعه, نقش اصلى
عقيده دينى درتكون ملت و امت, حقوق زن در گذر زمان و دراسلام, آزادى
اسلامى و آزادى غربى, عوارض نفى دموكراسى غربى و… از جمله بحثهايى است كه
درتفسيرالميزان مطرح گرديده و پس از آن به وسيله پيروان مكتب تفسيرى
علامه, به صورت موضوعات ومباحث جداگانه دنبال شد.
چنان كه گذشت, نوانديشى, جست وجوى نيازهاى اجتماع در پرتو قرآن, دفاع
ازدين و اثبات كارآيى آن در اداره نظام زندگى بشرى وهدايت جامعه انسانى به
سوى كمال و سعادت, ازخطوط برجسته وروشن تفسير الميزان است.
گذشته ازاين كه اصل تفسير قرآن به قرآن را تفسير موضوعى بدانيم يا نه,
درجاى جاى تفسيرالميزان مباحث وموضوعات مستقلى به چشم مى خورد كه به تناسب
مفهوم آيات, درجهت حل پيچيدگيهاى فكرى, فرهنگى و اجتماعى عنوان شده است و
تفسير موضوعى با هدف عرضه پرسشهاى بيرونى به قرآن, صورت گرفته است.
اين روش تفسيرى درالميزان, رويكرد به تفسير موضوعى قرآن را رونق بخشيد و
سبب شد تا پژوهشهاى قرآنى پسينى, از تفسير تجزيه اى و ترتيبى, به تفسير
موضوعى تمايل يابد.
اقبال پژوهندگان, بويژه پارسى نويسان, به تفسير موضوعى به طور دقيق, پس از نگارش الميزان در نيمه دوم قرن چهاردهم صورت گرفته است.
نمونه هايى ازاين رويكرد:
1. كتاب (خدا از ديدگاه قرآن) كه پژوهشى است موضوعى درباره خداوند و صفات
ونامهاى او, دربحث ازنامها و صفات الهى به صفت سلبى (مكان نداشتن خدا) مى
پردازد ودرآغاز به پاره اى از آيات كه دستاويز اهل باطل قرار گرفته, اشاره
كرده است.
ويژگى عمده اين تحقيق, تكيه بر آيات متعدد قرآن براى شناخت ذات و صفات الهى است.
2. كتاب (آيات اصول اعتقادى) نوشته شهيد دكترمفتح كه خود يكى ازآثار
موضوعى در قرآن پژوهى است, درتحقيق اين مسأله از ديدگاه قرآن ,كه چگونه
حاكميت حق جانشين حاكميت باطل مى گردد ودراين رهگذر چه مراحلى بايد پيموده
شود, به بررسى پرداخته است:
نويسنده با توجه به ديدگاه قرآن, سپرى شدن چهارمرحله را بايسته مى داند و مى نويسد:
(از ديدگاه قرآن, تغيير نظام طاغوتى به نظام توحيدى, ضمن چهار مرحله انجام مى گردد:
1. ظلم. 2. ارسال رسل. 3. نابودى نظام [باطل]. 4. استخلاف قوم ديگر [صالحان] ونظام جديد.)
نويسنده دراين تحقيق, با تكيه بر آيات گوناگون به تبيين موضوع پرداخته است.
3. آثارى همچون: تفسير موضوعى قرآن مجيد, نگاشته عبداللّه جوادى آملى; باد
و باران از مهدى بازرگان; مفاهيم قرآن, تأليف جعفر سبحانى; معارف قرآن,
اثر محمد تقى مصباح يزدى; پيام قرآن, نوشته ناصر مكارم شيرازى و كتابهايى
مانند مقدمه اى بر جهان بينى اسلامى, فطرت, جهاد, سيره نبوى, خاتميت و… از
شهيد مطهرى, ازجمله اين كاوشهاى موضوعى در قرآن هستند.
هرمفسرى كه به تفسير قرآن مى پردازد, مى كوشد تا روزنه جديدى بگشايد
وراهكار تازه اى با استفاده از قرآن عرضه بدارد و تنها به نقل گفته هاى
ديگران بسنده نكند, مگر در مواردى كه رأى ونظرى را چنان محكم بيابد, كه جز
پذيرش آن گريزى نداشته باشد.
به هرحال, قرآن پژوهان پس از علامه طباطبايى, تحت تأثير آراء و ديدگاههاى
تفسيرى الميزان در بسيارى ازموارد, نظرى فراتر ارائه نكرده اند; زيرا
ديدگاههاى تفسيرى الميزان برگرفته از خود آيات است, تاآن جا كه به سختى مى
توان آن را ناديده گرفت.
1. پژوهشگر معاصر, استاد جعفر مرتضى عاملى دركتاب (الصحيح من سيرة النبى)
به تناسب بحث ازجنگ احد و اين كه افرادى ازكفار قريش, خبر تهاجم كفار قريش
را به پيامبر رسانيدند ودرمسير بازگشت از مدينه به مكه, مورد سوء ظن
ابوسفيان قرارگرفتند, اين سؤال را پيش مى كشد كه چرا كافران ومنافقان به
يكديگر اعتماد و صميميت ندارند, ولى در بين مؤمنان, پيوستگى, مهربانى,
صميميت و وثوق, حاكم است.
پس از بيان روايتى امام صادق(ع) كه مؤيد همين واقعيت است, چكيده اى ازگفتار علامه را دربيان سرّ اين مطلب مى آورد و مى نويسد:
(فشرده سخن در سراين تفاوت, همان است كه علامه طباطبايى به آن پرداخته و
ماچكيده آن را مى آوريم… كوتاه سخن آن كه چون امور مادى را نزد مؤمنان
ارزشى نيست, اسباب كينه و عقده ازبين مى رود و درپرتو نعمت خداوند, چونان
برادران يكديگر و با دلهاى خالى از حسد و كينه و زنگار به سر مى برند.) 18
2. شهيد مطهرى در داستان قضاوت داود كه درآيات 23 تا 26 سوره صاد, مطرح
شده است, قصه عشق داود به زن (اوريا) را ساخته يهود و از دسيسه هاى اين
قوم مى داند و درپاسخ اين كه افرادى كه نزد داود براى قضاوت آمدند, فرشته
بودند يا انسان؟ اگر فرشته بودند, چگونه براى امتحان داود به صحنه سازى
متوسل شدند؟ مى نويسد:
(اين جا من همان مطلبى را عرض مى كنم كه علامه طباطبايى در تفسيرالميزان
فرموده اند (اگر چه بيان ايشان را چون در سطح بالا است, نمى توان به سادگى
گفت) ايشان مى گويند:
(اولاً قضيه مسلم نيست كه آنها فرشته بوده اند, برفرض اين كه فرشته بوده
اند, تمثل فرشته بوده اند وتمثل فرشته غير از اين است كه درعالم مادى
افرادى بر داود وارد شوند؟) ايشان مى فرمايند:
(اين مسأله كه ما وظيفه داريم راست بگوييم و دروغ نگوييم, مربوط به اين
است كه درعالم مادى و عينى, دو موجود, درمقابل داود مى آمدند و سخنشان را
مى گفتند ودروغ مى گفتند, ولى مسأله تمثل, مسأله ديگرى است.
تمثل يعنى حقيقتى به صورت ديگر ظهور پيدا كند, نظير رؤياى صادقانه; در رؤيا كه تمثل است, صدق و فسق به اين معنا راه ندارد.) 19
3. نگارنده (انوارالعرفان فى تفسيرالقرآن) در تفسير سوره محمد(ص), موارد
كاربرد واژه (صراط) در قرآن ومعناى آن را از تفسير الميزان, به عنوان نظر
برگزيده خود مى آورد و مى نويسد:
(مرحوم علامه درالميزان درمعناى صراط گفته است:
صراط, سبيل و طريق, معنايى نزديك به هم دارند, چنانكه (صحاح) و ديگران, آن
را مطلق طريق گرفته اند, لكن در ضمن آيات قرآن به دومعنى آمده است:
ـ صراط به معناى (راه), چنانكه در آيه 23 سوره صافات مى فرمايد:
(فاهدوهم الى صراط الجحيم); يعنى الى طريق الجحيم.
ـ صراط به معنى (دين), چنانكه خداوند متعال درآيه 126 سوره انعام مى فرمايد:
(وهذا صراط ربك مستقيماً); يعنى دين ربك.) 20
4. استاد مصباح يزدى ضمن بررسى آراى ديگر مفسران, نظريه اى در تفسير اين
آيه را برمى گزيند كه به گفته خود وى, اصل آن نظر از علامه طباطبايى است.
وى مى نويسد:
(اين نظر كه (تقرير برهان) نام دارد, اين است كه از يك سو تمام اجزاء عالم
به هم پيوستگى وارتباط ارگانيك دارد, چه اين كه اجزاء عالم را به صورت
اجزاء يك كل فرض كنيم ويا اين كه عالم را متشكل ازچندين سيستم بدانيم;
زيرا اگر براى هر سيستمى خداى جداگانه قائل شويم, مفهوم آن اين است كه هر
سيستمى بايد به تنهايى بتواند دوام بياورد واين برخلاف آن نظم و ارتباط
وهماهنگى است كه درخارج خداى واحد وجود داشته باشد.
اگر هركدام از سيستمهايى كه دراين جهان موجود است, يك خدايى مى داشت,
بايست خود آن خدا اين سيستم را به وجود بياورد, بدون احتياج به چيز ديگرى.
اين سيستمى كه دردست اين خداست, سيستمى است كه در داخل خودش مكتفى بالذات
است, به ماوراى اين سيستم وبه ماوراى خداى خودش, احتياجى ندارد.
… اما عالم اين طورى نيست, مى بينيم هيچ موجودى وهيچ سيستمى بدون ارتباط
با موجودات ديگر, تحقق پيدا نمى كند واگرهم تحقق پيدا كند, دوام پيدا نمى
كند… (لوكان فيهما آلهة الاّ اللّه لفسدتا) اگر فرض مى كرديم كه اين عالم,
سيستمهايى است كه هركدام را خدايى اداره مى كند, نظام اين عالم ازهم مى
پاشيد وازبين مى رفت و دوام نمى آورد…) 21
5. همان گونه كه پيش ترنيز گذشت, آقاى بازرگان دركتاب (نظم قرآن) دربحث از
مفهوم حروف مقطعه قرآن و سيد على اكبر قريشى دركتاب (نگاهى به قرآن) دربحث
مفهوم (خلق) و (امر) از ديگر پژوهندگانى هستند كه آرا و ديدگاههاى تفسيرى
علامه طباطبايى (ره) را به عنوان نظر برتر برگزيده اند.
علامه طباطبايى در پاره اى ازمباحث مربوط به علوم قرآن, آراى ويژه اى
ابراز داشته است كه مفسران و قرآن پژوهان پس ازوى, نظر او را بر ساير
نظريه ها ترجيح داده اند.
ازجمله اين موارد, مفهوم (تأويل) ونيز شيوه ومراحل نزول قرآن است كه علامه
با استفاده ازكاربردهاى قرآنى دو واژه (انزال) و (تنزيل) به دونوع نزول:
(نزول دفعى و نزول تدريجى) قرآن قائل شده است و پس ازوى مورد پذيرش بسيارى
از پژوهندگان واقع شده است كه به دو نمونه ازآن اشاره مى كنيم:
1. دركتاب (انوار الفرقان فى تفسيرالقرآن) نظر علامه را دربيان حقيقت تأويل بدين شرح آورده است:
(درنظر علامه تأويل, عبارت از حقيقت واقعى است كه تكيه گاه و سند همه آيات
قرآن است كه ازحد افهام عمومى بالاتر و غيرمفاهيم والفاظ است و آيات قرآن
نسبت به آن حقيقت متعاليه, جنبه مثال دارد وآن حقيقت بزرگ معنوى, بالاتر
از آن است كه درقالب الفاظ درآيد, چنانكه آيه 3 سوره زخرف وآيه 22 بروج كه
مى فرمايد:
(انّا جعلناه قرآناً عربيّاً لعلّكم تعقلون. وانّه فى امّ الكتاب لدينا
لعليّ حكيم) و (بل هو قرآن مجيد. فى لوح محفوظ) به همين حقيقت بزرگ اشاره
دارد.
پس تأويل آيه عبارت ازآن امر خارجى وعينى است كه نسبتش به مدلول آيه, نسبت
ممثل به مثل مى باشد وهمان حقيقت مسلم, موجب تشريع احكام وبيان معارف اصلى
گرديده است.) 22
استاد سبحانى در فروغ ابديت, در بحث چگونگى نزول قرآن ازتعارض ابتدايى كه
ميان دسته اى ازآيات قرآن, مبنى بر (نزول قرآن) در شب قدر وماه رمضان و
روايات نزول قرآن در 27 ماه رجب ديده مى شود, چندين پاسخ گفته و سرانجام
نظر علامه را به عنوان متين ترين پاسخى كه تاكنون از سوى دانش پژوهان
ابراز شده, آورده است. 23
از ديگر كسانى كه درعلوم قرآن, ديدگاههاى علامه را پذيرفته اند, مى توان از افراد زير يادكرد:
آقاى جلال الدين فارسى, دركتاب (پيامبر و انقلاب) 24 ; دكتر سيد محمد باقر
حجتى و بى آزار شيرازى در (ميثاق درقرآن) 25; استاد جعفر مرتضى عاملى
دركتاب (الصحيح من سيرة النّبى) 26; استاد محمد هادى معرفت دركتاب
(التمهيد فى علوم القرآن) بحث محكم ومتشابه و…. 27
علامه طباطبايى درعين قبول نقش سنت در تفسير قرآن, كوشيده است تا از ورود
اسرائيليات درتفسير قرآن جلوگيرى كند و تقديس عنوان سنت, سبب نشده است تا
هر روايتى را مفسر قرآن بداند.
وبه گفته استاد جعفر سبحانى:
(يكى از ارزشمندترين خدمات استاد درتفسير, داورى پيرامون اين نوع احاديث
[اسرائيليات] است كه به صورت محققانه, صحيح را از باطل جدا كرده وحقايق را
دراختيار خوانندگان قرارداده است.) 28
اين روح نقادانه و اطلاع گسترده علامه طباطبايى بر روايت و رجال حديث, سبب
شده است كه پژوهندگان بسيارى نظر علامه را در درستى و نادرستى روايات,
ملاك قرار دهند. گويى سنجش الميزان را معيار اطمينان آور تلقى كرده اند:
شهيد مطهرى دركتاب سيره نبوى, به تناسب ردّ اعتقاد به نحس بودن برخى روزها
و سعد بودن برخى ديگر مى گويد, رواياتى دراين زمينه وجود دارد كه علامه
طباطبايى آنها را درالميزان آورده و مردود شمرده است:
(على رغم يك سلسله روايت كه دراين زمينه هست, يك سلسله روايات ديگرى داريم
كه درتفسير الميزان ذيل آيه: (فى ايّام نحسات) سوره (فصلت) ذكر شده است.
از مجموع رواياتى كه ازاهل بيت اطهار رسيده است, اين مطلب استنباط مى شود
كه اين امور يا اساساً اثر ندارد ويا هم اگر دارد, توسل به پيغمبر(ص) واهل
بيت(ع), اثر آنها را ازبين مى برد… ) 29
پاره اى ازمفسران, مورخان و سيره نويسان همچون سيوطى در (الدرالمنثور),
حلبى, ترمذى, نسائى و… درسبب نزول آيه مباركه: (ليس لك من الأمر شئ أو
يتوب عليهم أو يعذّبهم فانّهم ظالمون) (آل عمران/4) چندين روايت نقل كرده
اند از جمله اين كه:
(انس از پيامبر(ص) روايت كرده است كه [وقتى پيشانى پيامبر(ص) درجنگ احد
مجروح شد, آن حضرت خون از صورت خود مى گرفت و مى فرمود: چگونه رستگار
خواهند شد آن گروه كه صورت پيامبرى كه ايشان را به سوى پروردگارشان مى
خواند, به خون رنگين مى كنند.)
پس اين آيه مباركه نازل شد:
(ليس لك من الأمر شئ… )
در روايت ديگرى آمده است كه در آن هنگام كه پيامبر به طور مشخص, ابوسفيان,
صفوان بن اميه, سهيل بن عمرو و حرث بن هشام را نفرين مى كرد, اين آيه
مباركه نازل شده واو را ازاين عمل بازداشت.
استاد جعفر مرتضى, ضمن نقل اين روايات, آنها را به چهار دليل, نادرست مى
داند. چهارمين دليل او, برگرفته ازعلامه طباطبايى در تفسيرالميزان است كه
با استدلال به سياق آيات, اين گونه روايات و گفته هاى تفسيرى متكى به آن
را ردّ كرده است:
(اگر اين آيه مباركه براى اعتراض وردّ نفرين پيامبر نازل شده باشد, هيچ
مناسبتى ميان آن و آيات پيش از آن و پس از آن باقى نمى ماند و تفسير معقول
و پذيرفتنى پيدا نمى كند, بويژه با اين سخن خداوند: (اويتوب عليهم); زيرا
كه اين جمله عطف به آيه پيشين است…
[براساس سياق] معناى درست آيه اين است:
ييارى خداوند به شما مسلمانان درجنگ بدر و مدد رساندن به وسيله فرشتگان,
براى اين بود كه دست و پاى مشركان را قطع كند واز شمار كافران با كشته شدن
و اسير شدن آنان بكاهد, يا آنها را خوار و ذليل كند ويا توبه كنندگان شان
را بپذيرد و يا ايشان را گرفتار عذاب كند [اگر توبه نكردند], اما قطع دست
و پا وكوبيدن مشركان با خداست, نه با تو اى پيامبر تا مردمان تو را براين
كار نكوهش يا ستايش كنند.
چنانكه توبه وعذاب كافران نيز با خداست; زيرا او مالك و فرمانرواى حقيقى است. هركه را بخواهد, مى بخشد يا عذاب مى كند.
بنابراين, آيه مباركه هيچ ارتباطى با نفرين پيامبر ندارد.) 30
ديدگاههاى اجتماعى علامه طباطبايى درتفسيرالميزان, از ديگر مواردى است كه
مورد توجه محققان و قرآن پژوهان واقع شده است ودر تحقيقات شان ازآن سود
جسته اند.
چنانكه دركتاب (برداشتى ازجامعه و سنن اجتماعى در قرآن) نگاشته محمد جعفر
نجفى علمى, در ادامه بحث ازاين كه فرجام تاريخ به نفع صالحان مؤمن است,
نظر علامه را در ذيل آيه: (وعد اللّه الذين آمنوا وعملوا الصالحات…) (نور/
55) آورده است و مى نويسد:
( ذيل اين آيه در تفسير الميزان (15/ 167) علامه اظهار داشته است كه (مراد
به جانشينى مؤمنان در زمين, شكل گيرى جامعه مؤمن وصالح است كه زمين را به
ارث مى برند و (استخلاف) به جامعه صالح ايستادگى دارد, نه اين كه مختص به
اشخاص باشد ومراد از تبديل خوف ايشان به امن, گسترش دين اسلام است, آن
چنانكه ديگر از دشمن نهراسند, نه درداخل ونه درخارج سرزمينهاى خود.) 31
2. همو دربيان اين مطلب كه اعمال وكردار جوامع, در فرودآمدن خيرات وبركات
و حادثه هاى طبيعى اثر دارد, نظر الميزان ذيل تفسير آيه مباركه: (ويا قوم
استغفروا ربّكم ثمّ توبوا اليه… ) (هود/ 52) را چنين مى آورد:
(درصفحه 311 جلد دهم تفسيرالميزان ذيل اين آيه آمده است:
(… درآيه, اولاً اشعار يا دلالت است براين كه ايشان قبلاً گرفتار قحطى
بوده اند و ثانياً اين كه ارتباط تام بين اعمال انسانى وحوادث طبيعى است,
پس اعمال صالحه, موجب فيضان خير و نعمتهاى طبيعى است واعمال زشت, در پى
دارنده بلاها و محنتهاست.) 32
از عرصه هايى كه تفسيرالميزان مورد استناد دانشوران قرار گرفته است, آراى وى در زمينه مباحث تاريخى است و دليل آن را شايد بتوان درحساسيت واحتياط پيشگى علامه نسبت به قصص و آيات تاريخى قرآن دانست, به گونه اى كه در نقل تاريخ, بيش از آنچه در قرآن آمده نپرداخته است. مگر در مواردى كه به صحت و درستى آن به طور كامل اطمينان داشته است.
1. در داستان حضرت ابراهيم(ع) در قرآن,يكى ازمسائل جنجال برانگيز ميان
مفسران, نسبت خويشاوندى (آزر) با ابراهيم است كه آيا او پدر ابراهيم بوده
است ياخير.
علامه طباطبايى ازكسانى است كه مى گويد, آزر پدر ابراهيم نبوده است.
استاد جعفر سبحانى نيز برهمين نظر است. وى در فروغ ابديت دراين زمينه از
استدلال ونظر علامه كه درتفسيرالميزان (7/170) آورده, سود جسته ونوشته است:
(ابراهيم در پايان عمر خود, عده اى را كه ازآن جمله پدر ومادر خود او بودند, از صميم دل دعا كرد, ودر موقع دعا چنين گفت:
(ربّ اغفر لى و لوالديّ و للمؤمنين يوم يقوم الحساب)
پروردگارا مرا, و پدر ومادرم را بيامرز, در روزى كه حساب برپا شود.
اين آيات با صراحت مى رساند كه مراسم دعا, پس از اتمام بناى كعبه كه
ابراهيم درآن روزها دوران پيرى را مى گذراند; به وقوع پيوسته است, اگر
فردى كه دراين آيه, مورد مهر وعلاقه ابراهيم قرار گرفته وبا دعاى خير
يادشده است, همان (آزر) باشد, معلوم مى شود كه ابراهيم تا دم مرگ و تا
آخرين ساعات زندگى, با آزر قطع رابطه نكرده وگاهى براى او طلب مغفرت مى
كرده است: درصورتى كه آيه اى كه در پاسخ تقاضاى مشركان وارد شده است:
[ماكان للنبى والذين آمنوا أن يستغفروا للمشركين ولوكانوا اولى قربى من
بعد ما تبيّن لهم انّهم اصحاب الجحيم. وماكان استغفار ابراهيم لأبيه الاّ
عن موعدة وعدها ايّاه فلمّا تبيّن له انه عدوّ للّه تبرّء منه ان ّابراهيم
لاوّاه حليم] توبه/ 113 ـ 114
روشن نمود كه ابراهيم پس از چندى درهمان دوران جوانى روابط خود را با آزر
قطع كرد و از او دورى جست و مراد از دورى و بى اعتنايى, ترك طلب آمرزش
است.)33
2. علامه جعفر مرتضى عاملى در (الصّحيح من سيرة النبى) درتاريخ كعبه وبيان
قداست تاريخى آن, نظر علامه را مى آورد. هرچند در پايان, نسبت به بعضى
مواد آن تأمّل دارد و پذيرش آن را به شواهد تاريخى بيشترى نيازمند مى
داند. ايشان مى نويسد:
(كعبه نزد تمام امتها از قداست و عظمت برخوردار بوده است, آن گونه كه علامه طباطبايى مى گويد:
هندوان, براين باورند كه روح (شيفا) به هنگام سفر او وهمسرش به سرزمين حجاز, در حجرالاسود حلول كرده است.
صابئان وكلدانيان نيز, كعبه را يكى از خانه هاى هفتگانه داراى عظمت مى
انگارند وگاهى گفته مى شود كه آنها كعبه را به دليل پيشينه طولانى وعمر
دراز آن, خانه (زحل) مى دانند.
ييهود نيز كعبه را بزرگ مى شمارند ومدعى هستند كه آنها در كعبه خدا را به روش آيين ابراهيم مى پرستيده اند و مى گويند:
تمثالهايى از ابراهيم و اسماعيل در كعبه وجود داشته است ونيز تمثال مريم
عذرا و عيسى مسيح, شايد به همين جهت است كه نصارا, همچون يهود به عظمت
كعبه معتقدند.
اقوام عرب نيز هماره تاريخ كعبه را بزرگ داشته وآن را خانه خداوند مى دانسته اند.) 34
شهيد مطهرى دربيان سيره رسول اكرم(ص) درموارد بسيارى از ديدگاههاى الميزان سود جسته است وخوانندگان را به اين تفسير ارجاع داده است.
ازجمله درپاسخ اين پرسش كه آيا پيامبران و رسول اكرم براى رسيدن به اهداف
خود از ابزار و وسائل نامقدس استفاده مى كرده اند يا خير, مى نويسد:
(آيا اين كارها درست است كه انسان براى هدف مقدس از وسائل نامقدّس استفاده
بكند؟ نه, اين كار غلط است… تفسير الميزان را درهمين زمينه مطالعه مى
كردم, ديدم… ازجمله همين مطلب را ذكر كرده اند كه هرگز انبياء در سيره و
روش خودشان براى رسيدن به حق از باطل استفاده نمى كنند وبراى رسيدن به حق,
از خود حق استفاده مى كنند.) 35
1. بهشتى حسينى, سيد محمد, خدا از ديدگاه قرآن, (دفترنشر فرهنگ اسلامى, 1362)/ 146.
2. طباطبايى, محمد حسين, الميزان فى تفسيرالقرآن, 1/ 6.
3. بهشتى حسينى, سيد محمد, خدا از ديدگاه قرآن.
4. طباطبايى, محمد حسين, الميزان فى تفسيرالقرآن, 1/ 467 ـ 468.
5. بهشتى حسينى, سيد محمد, خدا از ديدگاه قرآن, ص 94 ـ 98.
6. طباطبايى, محمد حسين, الميزان فى تفسيرالقرآن, 1/ 11.
7. دومين يادنامه علامه طباطبايى, مقاله جامعيت علامه طباطبايى, جعفر سبحانى/ 280 ـ 285.
8. يادها و يادگارها/ 19.
9. جوادى آملى, عبداللّه, تفسير موضوعى قرآن مجيد, (نشر فرهنگى رجاء, تهران, 1365), 1/ 30 ـ 31.
10. مصباح يزدى, محمد تقى, معارف قرآن, (دفترانتشارات اسلامى, قم, 1367) / 9.
11. حجتى, سيد محمدباقر, و بى آزارشيرازى, عبدالكريم, تفسير كاشف, (دفترنشر فرهنگ اسلامى, تهران 1363), 1/ 13.
12. صادقى, محمد, الفرقان فى تفسيرالقرآن, (موسسه نشر اسلامى), مقدمه.
13. مطهرى, مرتضى, جهاد (دفترانتشارات اسلامى, قم) / 31 - 36.
14. مصباح يزدى, محمد تقى, معارف قرآن/ 238 ـ 243.
15. مكارم شيرازى, ناصر, پيام قرآن, (انتشارات نسل جوان, قم 1373), 8/ 320.
16. بهشتى, محمد,خدا از ديدگاه قرآن/ 202 ـ 204.
17. مفتح, محمد, آيات اصول اعتقادى, (مؤسسه تحقيقاتى وانتشاراتى نور, تهران, 1360) / 101 ـ 112.
18. عاملى, جعفر مرتضى, الصحيح من سيرة النبى, (موسسه النشر الاسلامى, قم), 3ـ4/166ـ167, به نقل از: تفسير الميزان, 9/119ـ121.
19. مطهرى, مرتضى, سيره نبوى, (انتشارات صدرا, تهران) / 76.
20. داورپناه, دكتر ابوالفضل, انوار العرفان فى تفسيرالقرآن, (انتشارات كتابخانه صدر), 1/ 95.
21. مصباح يزدى, محمد تقى, معارف قرآن/ 83 ـ 89.
22. داورپناه, ابوالفضل, انوارالفرقان فى تفسيرالقرآن, 1/ 20.
23. سبحانى, جعفر, فروغ ابديت, (مركز مطبوعاتى دارالتبليغ اسلامى, 1351), 1/ 94.
24. فارسى, جلال الدين, پيامبرى و انقلاب ,(انتشارات اميد)/ 10, به نقل ازك تفسيرالميزان ,30/22.
25. حجتى كرمانى, سيد محمد باقر و بى آزار شيرازى, عبدالكريم, ميثاق درقرآن ,(دفتر نشر فرهنگ اسلامى, تهران ) / 10.
26. عاملى, جعفر مرتضى, الصحيح من سيرة النبى, 1 ـ 2 / 273.
27. معرفت, محمد هادى, التمهيد فى علوم القرآن, 3/19 ـ 22.
28. دومين يادنامه علامه طباطبايى/ 284.
29. مطهرى, مرتضى, سيره نبوى/ 30.
30. عاملى, جعفر مرتضى, الصحيح من سيرة النبى, 3 ـ 4/ / 231 ـ 232.
31. نجفى علمى, محمد جعفر, برداشتى از جامعه و سنن اجتماعى در قرآن ,(سازمان چاپ وانتشارات, وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى, تهران) / 58.
32. همان/ 148 ـ 149.
33. سبحانى, جعفر, فروغ ابديت, 1/72 ـ 73.
34. عاملى, جعفر مرتضى, الصحيح من سيرة النبى, 1 ـ 2/1/57 به نقل از الميزان, 3/ 361 ـ 362.
35. مطهرى, مرتضى, سيره نبوى/ 122 ـ 125.